مقاله حاضر در صدد است تا تبیینی فلسفی از دو رویکرد مکانیکی و آشوب به تئوری های سازمان ارائه دهد. تاریخ تئوری های سازمان گواه است که این رشته همچون دیگر رشته های علوم انسانی بی تاثیر از سیر تحولات دیگر علوم خصوصا علم فیزیک که زمانی مادر تمامی علوم شناخته می شد؛ نبوده است. اینکه چرا و چگونه این تاثیر رخ داده سعی مزجاتی است که مقاله در صدد تبیین آن است . در پایان نیز نگاه فلسفه اسلامی به مقوله سازمان فراخوانده شده است تا از این منظر امکان پرداخت تئوری دیگری از سازمان فراهم آید. اعتباریت سازمان از بعد هستی شناسی  و سلوک و معنویت از بعد معرفت شناسی سازمان شاید  بصیرت  آن پرداخت  را فراهم آورد.

مقدمه:

در فرایندی تاریخی با مفاهیمی همچون نظم، طبقه‌بندی، تعمیم و پیش‌بینی همراه بوده است. این مفاهیم به‌طور ضمنی دربردارندة پژوهشگرانی است که براساس مبانی و قواعد عامی به طبقه‌بندی  تعمیم و پیش‌بینی می‌پردازند. در ادامه این فرایند واژگانی همچون فقدان پیش‌بینی بدون نادیده گرفتن نظم و تکرار همراه با نوآوری جزء‌ ادبیات جدید سازمان قرار گرفت. این مفاهیم به ظاهر متضادذهن نظریه‌پردازان غیر اثبات‌گرای سازمان را به خود مشغول ساخت. کارل ویک در کتاب روان‌شناسی اجتماعی سازمان این مفاهیم متضاد را به چالش کشیداین تحولات مفهومی، اما، در حوزه‌های نظریه‌پردازی سازمان خصوصاً در رفتار سازمانی و تئوری سازمان جای خود را به کندی باز کرد. رویکرد ریاضی و علمی (به معنای تجربی)  رویکرد اصلی شناخته می‌شده و قانون، کلیدی برای تبیین توسعه قرار می‌گرفته است. رویکرد ریاضی به گرد نمودن تعدادی عدد و برگردندان آن به یکسری معادلات ساده به منظور تولید برخی خروجی‌های پیش‌بینی شده تعریف ‌شده است

سؤالی که به ذهن آمد این بود که آیا چنین رویکردی را می‌توان در قلمرو علوم اجتماعی که به‌طور ماهوی قابل پیش‌بینی نیست به‌کار برست؟ و اگر طبیعت شناخته ‌شده کمتر از آنچه تا به حال تصور  گردیده تعین‌پذیر باشد و اگر –تعادل- از نُرم در طبیعت دور باشد؛ شاید رویکرد مکانیکی که تا به حال برای فهم از جهان اجتماعی به‌کاررفته نیاز به تجدید نظر باشد.

سؤال اساسی این است که چرا باید توسعه مفاهیم در قلمرو علوم طبیعی منجر به توسعه در علوم اجتماعی گردد.؟ پاسخ اول به این سؤال را می‌توان در دلیل تاریخی آن جستجو کرد. همان‌گونه که سبک نیوتنی سبب همراهی تعداد زیادی از پژوهشگران در علوم اجتماعی و اقتصادی گردید در حال حاضر نیز تحولات اخیر در علم فیزیک سبب این تأثیرگذاری شده  است و پاسخ دوم بازگشت به میل اساسی انسان در یکپارچگی در شناخت از جهان است. ریشه‌های این میل را می‌توان در تبیین فیلسوفان رواقی یافت. بر اساس این تبیین، عالمان تمایل دارند علوم اجتماعی و طبیعی را به صورت یک کل واحد ببینند. نظم طبیعی و نظم اجتماعی تقریرهایی از یکپارچگی عمیق‌تر از جهان می‌باشند  از قرن هفدهم چنین تمایلی در ادبیات نیوتنی به صورت برجسته‌ای بیان گردید که نظم اجتماعی منعکس‌کننده نظم طبیعی است و آن نیز نمایانگر خواست خداست نظم اجتماعی بیانگر ثبات و پیش‌بینی‌‌پذیری رفتار عاملانی است که به‌گونه‌ای مستمر در موقعیتت و شرایط خاص قرار دارند. چنین تصویری همواره درصدد توجیه ناسازگاری و اختلاف موجود در جهان است.

ایده نظم در نگاه یکپارچه طبیعت و اجتماع انعکاسی از نظم نیوتنی است که دارای کاربردی مسلط بود. اما تصویر متفاوت از طبیعت ممکن است فهم متفاوتی از اجتماع را در پی داشته باشد و این حادثه‌ای است که در حال حاضر اتفاق افتاده است. تعدیل در تصویر از طبیعت منجر به تعدیل در تصویر از اجتماع شده است.

یک نگرش جدید انسانی‌ شده به جهان ـ کیهانی/ جامعه‌شناختی- به منظور فهم خویش و جستجوی از خویشتن به عنوان بخشی از الگوی کیهانی وسیع‌تر به‌کار گرفته شده است. این تصویر جدید به شما می‌گوید تنوع، تغییر و انعطاف‌پذیری در حال حاضر ارزشمندتر از سلسله‌مراتب، انعطاف‌ناپذیری و رسمیت که همگی با دیدگاه نیوتنی همراه بود؛ می‌باشد. در عصر بعد از نیوتن، توسعه از میان فرهنگ عبور می‌کند  و پژوهش‌ها به این سمت است که بتواند فهم جایگزینی از طبیعت و جامعه به دست دهد. چنین فهمی نه در قالب زبان فیزیک کلاسیک بلکه در ادبیات و واژگان اکوسیستمی تبیین می‌گردد. تئوری آشوب بخشی از این پژوهش‌هاست. عواملی که زمینه‌ساز پیدایش این تئوری شدند عبارتند از: شتاب توسعه بعد از جنگ جهانی دوم که منجر به افزایش آگاهی‌های عمومی ازطریق حلقه‌های بازخورد شد، پیدایش فرایندها و سیستم‌های غیر خطی، اهمیت رشدشتابان اطلاعات، گسترش تکنولوژی‌های ارتباطی و اطلاعاتی و وابستگی‌های اقتصادی و سیاسی این عوامل باعث پیدایش نگرش و زبان جدیدی گردید و در پی آن ‌فضای فرهنگی خاص ایجاد شد به‌گونه‌ای که تئوری آشوب در آن شکل و رشد یافت.

در همین زمان تغییرات در دیگر بخش‌های فرهنگ مغرب‌زمین  تئوری‌های مشابهی را در بر داشت. -پس از ساختارگرایی- با تأکیدش بر پراکندگی و غیر قابل پیش‌بینی بودن امور، درک عمومی را از فرایند آشوب تقویت نمود. این تحولات باعث شد نام این دوره را عصر آشوب‌گرایی بنامند .توجه به آشوب آگاهی تازه‌ای را به فرایند دینامیکی ایجاد نمود. در این فرایند نگرش مثبتی به عدم پیش‌بینی، نوآوری و تسالم بین نظم و بی‌نظمی تقویت می‌گردد. نتیجه این فرایند دعوت به تجدید نظر در کیفیت دخالت انسان در تفسیر جهان طبیعی و انسانی است.

برای فهم درست ازاین تحولات در مطالعه سازمانی  مناسب است ابتدا از  تحلیل مکانیکی از سازمان شروع می کنیم آنگاه به تبیین پیچیدگی سازمان در پرتو تئوری آشوب پرداخته می شود.

تبیین مکانیکی از سازمان

ویژگی این تبیین ایده‌پردازی و ضدزمینه‌ای است. پژوهشی برای دستیابی به ایده‌های جهان‌شمول، عام و بی‌زمان نسبت به واقعیت. از منظر هستی‌شناختی بر این باور است که هر پدیده‌ی دارای  اجزا و عناصر ی است که در چارچوب شبه‌قانونی با یکدیگر در تعامل‌اند. پژوهشگر در فرایند پژوهش خود سعی دارد از طریق بنای یک مدل انتزاعی و به منظور فهم، پیش‌بینی و کنترل نسبت به آن پدیده اقدام نماید. در این تبیین هستی‌شناختی عینی همراه با معرفت‌شناختی ماشینی مبنای متافیزیکی  فهم از پدیده قرار گرفته اند. پیدایش رفتارشناسی ابزاری در قلمرو علوم اجتماعی پیامد چنین معرفت‌شناختی است. در این رفتارشناسی با ساختاربخشی به جهان متصور و در قالب مدل انتزاعی به تقریر فهم از رفتارهای پیچیده می‌پردازد. در این تقریر سعی می‌شود حداکثر مقادیر متغیرهای تأثیرگذار شناخته شود و در قالب قانون انتزاعی مبتنی بر روابط علی و معلولی به پیش‌بینی رفتار اقدام شود. مکتب اقتصادی نئوکلاسیک تحت تأثیر این پارادایم توسعه یافت.

تبیین مکانیکی بر توسعه تئوری سازمان نیز تأثیر گذارد. منتیز برگ در کتاب خود به نام ساختاربندی سازمان‌ها، فصلی را به بیان چیستی ساختار اختصاص داده است. توصیف وی از ساختار عبارت از تقسیم کار و هماهنگی می‌باشد. هر فعالیت انسانی سازمان‌دهی شده به دو شرایط مبنایی و در عین حال متضاد منجر خواهد شد. تقسیم کار نسبت به وظایف متنوع و سپس هماهنگی وظایف به منظور رسیدن به فعالیت خاص. تصریح وی بر «فعالیت سازمان‌دهی‌شده» شامل هر جامعه، زمان و برای هر تقسیم کار و هماهنگی می‌باشد و نظریه‌ای ضدزمینه‌ای است

تبیین آشوبناکی از سازمان

عناصر اساسی تئوری آشوب در حوزه فیزیک مطرح و آنگاه به عنوان سبک خاص از تفکر پیشنهاد گردید. این تئوری به بیان عدم امکان پیش‌بینی سیستم‌های غیر خطی می‌پردازد. از آنجا که هر پیش‌بینی نیاز به شناخت از شرایط اولیه دارد این تئوری بیان می‌کند که شناخت دقیق این شرایط غیر ممکن است و این به دلیل محدودیت‌ ذاتی ادراک انسانی است. محدودیت انسانی به این معناست که عامل‌های اجتماعی هیچ‌گاه نمی‌توانند آن ‌ظرفیت حداکثری که برایشان در تئوری‌های سازمانی متصور می‌شود، دارا باشند. توانمندی‌های سازمانی در تصمیم‌گیری محتوایی که خود مبتنی بر ساختار غیر عقلانی از ارزش جمعی بنا شده، به‌گونه‌ای تاریخی توسعه یافته است.

پیش‌داوری‌ها مبنای گشودگی انسان نسبت به جهان است و پیش‌فرض‌ها شرایط اولیه تجربه از جهان می‌باشد. به عبارت دیگر ذخیره فعال جمعی دانش مبتنی بر مجموعه‌ای از شرایط اولیه  است که معمولاً به صورت خودجوش شکل‌دهنده و تأثیرگذار بر دانش می‌باشد. گادامر به آن زمینه خاص و سنت سخت به عنوان شرایط اولیه فهم امتیاز می‌دهد. برخلاف فیلسوفان کانتی و دکارتی که به دنبال فهم‌های انتزاعی، بی‌موقعیتی و فرا تاریخی‌اند.

در فیزیک کلاسیک زمان یا نادیده انگاشته می‌شد و یا توهمی فرض می‌شد. در جهان نیوتنی تعین‌پذیر? جهان گذشته و آینده یک نقش را ایفا می‌کند و پیش‌بینی قرین تبیین است این دیدگاه، اما، با تجربه‌های شخصی از زمان ناسازگار بود. مطابق با تجربه هر شخص از جهان، تغییر وجود دارد. موجودات مراحل تولد، رشد و مرگ را سپری می‌کنند. ذهن انسان‌ها تغییر می‌یابد. توجه به نقش زمان تداعی‌کننده تاریخیت یک پدیده است. از این روی، برای نظریه‌پردازان سازمانی این مهم است که در مطالعه الگوی توسعه تاریخی سازمان، تعاملات کنش‌گرانی را که زمینه‌ساز آن الگو بوده اند جهت فهم عمیق‌تر مورد توجه قرار گیرد. با این تصور که این کنش‌های اولیه هستند که زمینه تجربه‌های بعدی را فراهم می آوردند.

در هنگامی که ما خودمان را در قالب یک زبان سازمان‌دهی می کنیم؛ جهان می‌تواند ماخذ باورهایی باشد. اما جهان نمی‌تواند پیشنهاد دهنده زبان خاصی باشد. از این‌رو شخص پژوهشگر نمی‌تواند مطمئن باشد که آیا توانسته ماهیت موضوع مورد مطالعه خود را به چنگ آورد آیا زبان توانسته رخنه‌ای به درون واقعیت ایجاد کند.

استعاره‌ها و مقایسه‌ها چه ‌کاربردی دارند؟ قبل از آن باید دید استعاره‌ها چه کاربردی ندارند. آنها آشکارکننده ابعادی از واقعیت مستقل از زبان نیستند. زیرا برای چنین هدفی نیازمند به دسترسی مستقیم به واقعیت می‌باشد تا بتوان داوری کرد که آیا استعاره توانسته پژوهشگر را با واقعیت مورد اشاره رهنمون سازد. در جایی که انسان‌ها به‌گونه‌ای تاریخی تثبیت شده‌اند و حیوانات خود تفسیرند چگونه می‌توان چنین سهل و آسان ادعای دسترسی به واقعیت داشت.

استعاره‌ها، همچون زبان، ابزاری‌اند جهت توانمند ساختن کاربرانشان در توجه دادن دیگران به تفکر درباره چیزهای مهم و یا مرتبط به جهان که از آن غفلت شده است. استعاره‌ها و مقایسه‌ها کشف نشد‌ه‌اند بلکه برساخته‌اند. گفتن این‌که سازمان‌ها سیستم‌های آشوب‌اند گزاره‌ای واقع‌نما از جهان نیست. بلکه درصدد است تا به دیگران بگوید سعی کنید سازمان را به‌گونه‌ای ببینید که گویا آشوبناک است و آنگاه پیامدهای این آشوبناکی را بررسی نمایید.

استعاره زمانی معنایی را به خود می‌گیرد که با تجربیات مردم همراه باشد. این‌که آیا استعاره‌های تئوری آشوب بر سازمان قابل تطبیق است وابسته به دسته‌ای از عوامل می‌باشد:

توان و قابلیت آنان بر توصیف بیشتری از سازمان، پذیرش آن در حوزه‌های مختلف سازمانی، انطباق با فرهنگ و رخدادهای اجتماعی. آنچه مهم  است این است که استعاره آشوب پژوهشگر را به ویژگی مهمی از سازمان معطوف ساخت که در گذشته در تئوری‌های سازمانی آشکار نبود. مفاهیمی همچون سیستم‌های غیر خطی، حساسیت به شرایط اولیه، حلقه‌های بازخور، خلاقیت، عدم پیش‌بینی و فرایندها واژه‌های جدیدی‌اند که پژوهشگر را به توصیف مجدد از سازمان فرا می خواند. این مفاهیم امکان یافتن بار معنایی متفاوتی را با آنچه از رشته‌های اصلی خود داشته‌اند؛ ایجاد می نماید. اما این معانی هیچ‌گاه به‌ خودی ‌خود مقدس نیستند. مفاهیمی که از موقعیت‌های متفاوت فرهنگی برآمده‌اند در درون خود به صورت حلقه‌های بازخور با یکدیگر در تعامل‌اند. معانیشان در هنگام وارد شدن به گفتگوهایی متفاوت از آنچه در ابتدا شکل یافته‌اند تعدیل می‌شوند.

در حال حاضر که مفهوم آشوب و مفاهیم مرتبط با آن تصویر جدیدی از جهان را به رخ کشانده است باعث پیدایش سؤالات جدیدی نسبت به جهان گردیده است. پیامد مهم آن در تأثیرگذاری بر تئوری سازمان این است که دیگر امکان ندارد فرمول کامل و عامی را برای سازمان ارائه داد. حتی اگر چنین امکانی هم وجود داشته باشد توانایی انسان‌ها برای فراگیری بیشتر و خودآفرینی آنان سبب متروک شدن آن فرمول می‌گردد.

تئوری آشوب تصویری بدیل و متفاوت از مکانیک کلاسیک فراهم آورده است. رویکرد استعاری به جهان بر این اشارت دارد که «موجود» یک سیستم نیست بلکه یک تصویر رادیکال است

در دو رویکرد مکانیکی و آشوب سعی شد هر کدام با به‌کارگیری مفاهیم استعاری به تبیین و تفسیر سازمان بپردازند. این دو رویکرد مبتنی بر پیش‌فرض‌های هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانه‌ای بودند که هر کدام متناسب و فراخور آن پیش‌فرض‌ها به ابداع مفاهیم استعاری در توصیف سازمان پرداختند. دو سر این توصیف استعاری از معرفت‌شناسی رئالیستی شروع و تا معرفت‌شناسی ایده‌الیستی ادامه می‌یابد. در نگاه رئالیستی مکانیکی سازمان واقعیتی است که در پرتو استعاره‌ ماشین می‌توان آن را شناخت و در نگاه ایده‌آلیستی آشوب، سازمان پدیده‌ای تاریخی و زمینه‌ای است که در درون بازی‌های زبانی معنا می‌یابد و در پرتو استعاره‌ها باید آن را تفسیر نمود تا تبیین.

از آنجا که علم مدیریت نه یک رشته علمی و نه رشته‌ای میان‌رشته‌ای است بلکه از مجموعه رشته‌های مرتبط تشکیل شده است ‌؛ وامدار علومی است که دربردارنده نظریه‌های ناظر به واقع می‌باشند (بر مبنای واقع‌گرایی). محور و عنصر اساسی این نظریه‌ها انسان است. انسان در ارتباط با خود، دیگران و محیط. آنچه از این نظریه‌ها به دست می‌آید پس از انطباق با سازمان در قالب مدل کاربردی درآمده و به وسیله مدیران اجرایی به‌کار گرفته می‌شود. به همین دلیل از علم مدیریت به تکنولوژی نرم یاد می‌شود.  نظریه‌های مدیریتی شکل و قالب کاربردی نظریه‌های دیگر علوم مرتبط است. بنابراین دانش مدیریت محصول دو سطح از نظریه است سطحی که در توصیف و تبیین پدیده‌های عینی مانند انسان با لحاظ ارتباط‌های سه‌گانه‌اش که برساخته از علوم مرتبط است و سطحی دیگر که مدل‌های کاربردی از نظریه‌هاست و این علاوه بر سطح بنیادین از نظریه‌های فلسفی و متافیزیکی است که محیط نرم سازمان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

پیچیدگی سازمان در پیچیدگی نظریه‌های سطح اول است که البته به‌گونه‌ای عارضی در مدل‌های کاربردی تأثیرگذار است.

راه‌حل عرفانی به ما یادآور می‌شود که اگر علت پیچیدگی سازمانی در محدودیت‌ ذاتی توانایی ادراکی انسان است؛ می‌توان با به‌کارگیری روش سیر و سلوک، معنویت و اخلاق نقبی به عالم معنا زد و از آن طریق بر ادراک بشری خود از واقعیت افزود و با علمی برآمده از مدرسه و میکده مدلی کاربردی برای سازمان و اداره آن فراهم نمود.

با تبیین فوق شاید بتوان آیه 29 سوره انفال که می‌فرماید: «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً» و آیه 3ـ4 سوره طلاق:  «مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا ? وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ» در این چارچوب نظری تفسیر نمود.

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید