میراث انسانگرایی

مدیریت برای پاسخگویی به نیازهای افراد و جامعه نه تنها بایستی به فلسفه و دین توجه کند بلکه باید به علوم انسانی نیز بپردازد.این اصول که مجزا از هم و در عین حال با هم در تعاملند مواقعی در رابطه با مدیریت خصومت وتردید از خود نشان داده اند و در مواقعی عملا” آن را نا دیده گرفته اند. اما این سه حوزه همچنان غنی از منابع بکری برای مدیریت بهترهستند .خصوصا” ، علوم انسانی بر روی این ادعای مدیریت (که همواره صادق نیست) که میگویدمردم در مرکز علائقشان قرار دارند،تاکید می کند. مدیریت به شکلی متناقض ادعا می کند که متکی برمردم است اما دروس علوم انسانی را به تمسخر می گیرد. مدیریت اظهار می دارد که ازنقش افراد در سازمان ها تقدیر می کند، اما شرایط دنیا ایجاب می کند که مدیریت نقشی نیرومند را در پویایی اجتماعی،سیاسی و اقتصادی جامعه و موسساتش ایفا کند. علوم انسانی جهت نمای راه رسیدن به این هدف است.

شفاف سازی های ادراکی
واژه علوم انسانی هم ریشه کلماتی است چون انسانگرایی،بشریت،بشرو انسانی.هر یک از این ساختارها جوانب مهمی از طبیعت و جایگاه انسان را توصیف می کنند.تفاوت بین این واژه ها اغلب بسیار ظریف است لذا در به کار گیری آنها بایستی دقت کرد.
من در این کتاب واژه ها ی مذکور را به روش زیر به کار برده ام:
“انسانگرایی” موارد مربوط به بشر و یا ویژگی ها و مشخصات انسان را در بر می گیرد در حالیکه با انگاره خداوند یکتا و دیگر خدایان، حیوانات و دیگر مفاهیم طبیعی در تضاد است.” بشریت” اسم جمع است که به طور کلی به انسان ارجاع داده می شود در حالیکه با موجوداتی طبیعی، خارق العاده و روحانی ضدیت دارد.”علوم انسانی” شامل ادبیات،زبان،فلسفه،هنر،الهیات،موسیقی،معماری ، فقه و علاوه بر آن تاریخ و دیگر علوم اجتماعی می شود که روش های تاریخی،فلسفی یا قومی مانند مطالعات فرهنگی، علوم انسان شناسی ، تئوری های سیاسی و امثال آن را به کار میگیرند در حالیکه علوم انسانی به موارد فوق الذکر محدود نمی گردد.” انسانگراها” افرادی هستند که علائق و مشاغل انسانی و انسان دوستانه را دنبال می کنند و کسانی هستند که بطور اخص از این واژه به عنوان نشانی (انگی) برای اعمالشان بهره می برند.” انسان” در ابتدا به طبیعت انسان یا خرد انسان ارجاع داده می شد ولی از قرن شانزدهم به بعد به معانی شفیق،نجیب یا مودب به کار گرفته می شود.
در تئوری مدیریت تمایز بین انسانگرایی و علوم انسانی از اهمیت بالایی برخوردار است . مدیریت درباره اعمال انسان در قالب نقش سنتی او در جامعه ادعاهای بسیاری را مطرح می سازد اما با مسائل مربوط به خود علوم انسانی بیگانه است.انسانگرایی فلسفه بشر است؛علوم انسانی شعبات گوناگون دانش و تصویر مجسم تجارب اساسی زندگی می باشد. دیدگاه به شدت منطقی و علمی در مدیریت تلاش می کند تا معادله انسان را حذف کند؛روح انسانی در پی این نیست که این معادله را حذف کند بلکه به دنبال حل آن است و تمامی راه حل های آن منحصر به فرد است.
جا به جایی انسانگرایی با علوم انسانی به هدف مدیریت کمکی نمی کند ، علوم انسانی بوسیله تلقین ارزشهای انسانی، روح انسان گرایی را به زندگی اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی ما تزریق می کند.

انسان گرایی دینی و سکولار
واژه انسان گرایی به درستی توصیف نشده است یا اینکه مصارف بسیاری دارد. البته دو زمینه تاریخی از تعاریف برجسته تر هستند. الگوی دوگانه انسانگرایی دینی و سکولار نوسان شدید بین رحمت و غضب، خوش بینی و بدبینی، ستایش و خوارشمردن که ریشه آن در قرون وسطی است و در عصر رنسانس شکوفا شد. طبق گفته کوان:
از آنجا که در مورد بسیاری از مسائل اولین انسانگراها با فیلسوفان مدرسی کلیساها تفاوت داشتند، این جنبش نیز بر این موضوع تأکیدتأکید می کرد که فرد برای رسیدن به نظر شخصی از طریق تفکر انتقادی مستقل بایستی آزاد باشد و بیشتر بر روی جهان طبیعی تأکید داشت تا جهان روحانی ، ممکن است رنسانس را به عنوان نتیجه نهایی انسان گرایی ابتدایی در نظر بگیرند که به مانند بسیاری از پیشرفتهایی که متعاقباً از راه می رسند – من جمله تنویر افکار، اصلاحات ، علوم و دولت دموکراتیک- بر جستجوی آزادانه علم، توسعه خرد و مخالفت با قدرت های متعصب تأکید دارد.
به منظور تحلیل مدیریت بایستی هر دو روش دینی و سکولار و مباحث بین آنها را به عنوان ویژگیهای کم و بیش دائمی تجارب اجتماعی به حساب آورد. و در نهایت برخی از انسان گراها اثبات می کنند که با ابقاء تنشی خلاقانه بین پرورش کیفیت های معین ذهنی و تخیلات با مسئولیت ایجاد نظم شایسته اجتماعی و سیاسی ،علوم انسانی می تواند به بهترین شکل رونق یابد. دنیای فرهنگ عالی و تمدن پیشرفته از یک طرف و دنیای سکولار و کفرآمیز اعمال انسان، جایگاه انسان ، طبیعت انسان و ارزش نظم اجتماعی از طرف دیگر ، یک دنیای واحد محسوب می گردند نه دو دنیای مجزا.
واژه ” انسان گرایی ” اگر به تنهایی به کار گرفته شود بایستی جریان دوگانه اما مخالف افکار را در برگیرد.نه انسانگرایی دینی و نه سکولار مستقل از دیگری نیست و هیچ یک از آنها در جایگاه غیر قابل بحثی قرار ندارند. هر دو بر اساس عقیده و امیدواری بنا شده اند، هر دو بصیرت را به جایگاه انسان پیشکش می کنند. فضای میانی وسیع بین این دو جایگاه پشت طوفانهای خصومت افراطیون پنهان شده است: انسان گراهای ملحد و معتقدین واقعی”مسیحیان جناح راست نوین. انسانگرایی سکولار در ایالات متحده به خوبی سازمان یافته است. انجمن انسانگراهای آمریکا در دهه 1940 تأسیس شدو مجله ” هیومنیست” را منتشر می کند، برنامه های تلویزیونی تولید کرده و پروژه های آموزشی را اجرا می کند. انجمن انسانگراهای آمریکا این عقیده را گسترش می دهد که انسانها ظرفیت این را دارند که زندگی بر روی کره زمین را بهبود بخشند و این موضوع یک مسأله اخلاقی الزام آور برای آنها می باشد و قضاوت بین خوب و بد، درست یا نادرست باید براساس تجربه انسانی باشد.بنابراین باادیان متعصب و قدرت طلب مخالف است و از قدرت منطق و دانش حمایت می کند وهواخواه دموکراسی مشارکتی است.
رهبران انسانگرایی سکولار به شدت با مخالفان دینی خود به خصوص با اکثریت اخلاق گرا ، جناح راست نوین و آنچه که جناح راست رادیکال نامیده می شد برخورد کردند. متخصصان علم الهیات و آنهایی که بین دو مرز افراطی قرار داشتند ، اینگونه استدلال کرده اند که تا زمانیکه علم و دیگر ویژگیهای دنیای سکولار دارای اهمیت باشد انسانگرایی بدون دین غیر ممکن می باشد. گریلی که یک متخصص الهیات کاتولیک می باشد همگان را به یورش دینی علیه الحاد دانشمندان علوم اجتماعی دعوت می کند. او می گوید که “از آنجا که انتخاب اکثریت نوع بشر این بوده که مذهبی باشد بنابراین مفهوم درگیری بین علم و دین ” احمقانه” است”. هیچ یک از این دو را نمی توان با دیگری رد یا به آن تحمیل کرد . مارتین مارتی، دیگر متخصص الهیات که بی پرده سخن می گوید معتقد است که مسیحیان بنیادگرا صادقانه از انسان گرایی هراس دارند. اما ، اکنون انسان گراهای مسیحی از جایگاه خود دفاع می کنند و به مسیحیان اطمینان می دهند که توطئه انسان سکولار وجود ندارد.”شکارچیان انسان گراها” می توانند با سخن گفتن از توطئه مردم را بترسانند و ثروت اندوزی کنند،آنها به افرادی متوسل می شوند که از تغییر ، پیچیدگی و وحشت زمان هراس دارند اما همه مسیحیان اوانجلیکال شکارچیان انسان گراها نیستند.
حمله جناح راست نوین مسیحیت علیه تمامی انواع انسانگرایی و نه تنها نوع سکولار آن هدایت شده و کینه توزانه بوده است.این حملات انسان گرا ها را متعجب ساخت .آنها تا زمان ظهور این مسائل از خود فقط علیه اتهام نا مرتبط بودن و علیه اغتشاشات نظری بین خودشان و اصول انسان گرایانه دفاع کرده بودند. کریستلر ، مدافع انسان گرایی دینی ، احتیاطات مارتی را در تمایز بین انسان گرایی و علوم انسانی منعکس می سازد.انسان گرایی بزپرای ارزش های انسانی اهمیت دارد و با توجه به اینکه چه کسی این واژه را به کار گیرد می توان ادعا کرد که دینی یا غیر دینی، علمی یا غیر علمی است.او همچنین می گوید که انسان گرایی سکولار در بین بافت های آیین یهودی،مسیحیت و دیگر ادیان پیشرفت می کند.
درسی که مدیریت از تمامی اینها می گیرد این است که دین ،علم و علوم انسانی مانند خود مدیریت کثرت گرا هستند .مدیران امروزی نمی توانند این خواسته را نادیده بگیرند که این کثرت گرایی فراگیر با نفوذ به اقدامات مدیریتی خود را نمایش می دهد.واژه “انسان گرایی” در این کتاب تعاریف سکولار،دینی و فلسفی را در بر می گیرد، مگر اینکه به شکل دیگری عنوان گردد.

دو پیش بینی احتیاطی
حجم موسسات انسان گرایانه آنچنان قدرتمند است که حالت دفاعی و فرصت طلبی گرایش افراطی به آن داده است که به دو شکل خود را نشان می دهد:1)به شکل عادات شایع اصول معمولی که با زدن بر چسب “انسانگرایانه” به خود، مرزهایشان را توسعه می دهند،2)به شکل انسانی و غیر انسانی کردن همه چیز. این دو شکل افراط غیر ضروری و تضعیف کننده است.یکی از حشویات عجیب به کار گیری واژه “انسان گرایانه” برای توصیف زمینه های یاد گیری است. درباره روانشناسی انسانگرایانه، جامعه شناسی انسانگرایانه،تعلیم انسانگرایانه،اقتصاد انسانگرایانه،پزشکی انسانگرایانه،منطق انسانگرایانه،اخلاق انسانگرایانه و حتی مدیریت انسانگرایانه کتابهایی نوشته شده است.آیا هیچ یک از این مباحث غیر انسانی است؟نه، تمامی این واژه ها اضافی هستند.چنین عباراتی فقط بر چسب های مناسبی هستند برای دانشمندان نا آرامی که با جدا شدن از اصول سنتیشان افتخار نصیبشان می گردد. تا آنجا که این فاکتور ها به شکل تحقیقات دارای صلاحیت ایجاد منفعت می کنند. همچنین در علوم اجتماعی برای نشر یا هلاک یک سندروم آنچه را که مساله است به پاسخ تبدیل می کنند.
دومین مورد پیش بینی شده احتیاطی روندی است که آمریکایی ها در پیش گرفته اند و همه چیز را با ” ” به فعل تبدیل می کنندتمسخر آمیز ترین فرم این کاهلی زبان شناسانه در تبدیل اسم”انسان” به فعل “انسانی کردن” به چشم می خورد.وقتی می توانیم فعل انسانی کردن را به کار ببریم پس می توانیم از “انسان پروری” و “از دست دادن صفت انسانی” نیز سخن بگوییم.مثال فراوان است.دوبوس از انسانی کردن انسان سخن می گوید که منظورش از این عبارت تغییر ژن های ما نیست بلکه به دستکاری رفتار اجتماعی اشاره می کند.اعمال ، تولیدات، تکنولوزی، طب و مراقبت های تندرستی و دیگر اصول مختلف”انسانی کردن” مد زود گذر دهه های 60 و 70 بود.
اگرچه انسانی کردن مسائل علاوه بر نا بخردی زبانشناسانه مورد دیگر گرایش افراطی است، اما خود این عقیده دارای برخی ارزش های رهایی بخش مدیریتی می باشد.هیئت های عظیم دانش علمی و معارف قراردادی بر مبنای امکان پذیری این واژه بنا نهاده شده است.هزاران حرفه تلاش می کنند تا سازمان های ” انسانی شده” ایجاد کنندکه در آنها 1)با اعضا بیشتر مانند هدف برخورد می شود تا یک وسیله 2) این اعضا درگیر اعمال معنا دار و چالش برانگیزند 3) تشویق می شوند تا توانایی های منحصر به فرد خود را گسترش دهند 4)با احترام و عدالت با آنها برخورد می شود و 5)در مواردی که آنها را تحت تاثیر قرار می دهدحق سخن گفتن دارند. مدیریت پرسنل یا منابع انسانی ،آموزش مدیریت و توسعه سازمانی توسط این ایده آلها توجیه شده اند.
در توصیف ،جایگزینی یا مقیاس” از دست دادن صفات انسانی” است اما انسان های جنگ گرا نیز برای جنگ شان تاریخی ، شجاعت، اهداف شریف و قهرمانانه قائل هستند.علاوه بر این ،چنانچه پیروزی هدف است بنابراین جنگ در مقیاس عظیم امروزی نیازمند فرایندهای مدیریتی و اداری است که نمی تواند با سنجش های انسان گرایانه در هم آمیزد.
از دست دادن صفات انسانی علاوه بر اینکه در جامعه ونوع بشر رخ می دهد( مانند رفتارهای سوسیو پاتیک ،شکنجه و تروریسم) برای تک تک افراد نیز اتفاق می افتد.برای مثال مکانیزم دفاعی علیه احساسات دردناک و منکوب کننده ای که از اعمال دیگر افراد یا خطرات شوم در برگیرنده بشر و جامعه نشات میگیرد می تواند شکلی از “از دست دادن صفات انسانی باشد.بیشتر نیروهایی که منجر به از دست دادن صفات انسانی می شوند برای فرد مضرند در حالیکه برخی از آنها مفید می باشند(مانند پزشکی که به صلاح بیماربوسیله بیهوشی باعث از دست دادن صفات انسانی در او می گردد).معمولا” هر جایی که ازدست دادن صفات انسانی شناسایی شود به حال آن دلسوزی می شود.
از دست دادن صفات انسانی علیه تخصص های افراطی که یک امر اساسی در مدیریت است استدلال می کند.بیل عنوان می کند که گرایش مدیریت این است که مهارت های معینی را توصیف می کند در حالیکه بقیه موارد را حذف می کند.اما” چنانچه مدیریت حقیقتا” هنر ی اجرایی است و کار مدیریت گوناگون است ،پس یک مدیر بایستی در کار کردن با رده های مختلف ویژگی های انسانی احساس راحتی کند. جنبش زنان با بزرگ کردن نقش زنان در تجارت و زندگی عمومی به مبارزه با از دست دادن صفات انسانی در مدیریت پرداختند.فمنیست ها برای بهبود بنیاد سازمان ها اقدامات مثبت و خود افشایی را جایگزین غیر شخص گرایی و انفعال اداری میکنند وبه جای راندمان بر روی رشد شخصی تاکید می ورزند.
علیرغم اینکه گرایش به “انسانی کردن”یکی از پیش بینی های احتیاطی است اما هیچ راه دیگری برای نشان دادن آنچه انسان در قبال طبیعت انجام می دهد وجود ندارد.اگرچه انسان ها به قسمت بزرگی از کره زمین راه نیافته اند اما قسمت های بیشتری تا به امروز در تلاش برای رام ساختن سرزمین های غیر مسکونی تغییر شکل یافته اند.امروزه لذت بردن از طبیعت کار سختی است مگر به شکل انسانی شده آن مانند باغ ها و پارک ها و غیره که ایجاد بسیاری از آنها با در سر داشتن علائق خاصی مدیریت شده است.از آنجا که انسان نه تنها برای بر طرف کردن نیازها و خواسته های بشری بلکه به دلیل تجارت و تفریح و بهره مند شدن از فواید طبیعت با آن همراه می شود تا اندازه زیادی به سیستم های مدیریتی که افراد اعمال می دارند وابسته است.

 

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید