خلاقیت از جمله عواملی است که نقش بسیار مهمی در توسعه و حل مشکلات درون و برون سازمانی دارد. بنابراین سازمانهایی که در فکر بقا در بازار رقابت هستند، به این مفهوم توجه ویژه‏ای دارند و برای نهادینه کردن تفکر خلاق در سازمان تلاش می کنند. اما همواره موانعی در راه تفکر خلاق وجود دارد که افراد به دلیل ناآگاهی از این موانع و یا بی‏توجهی به آن در دستیابی به آن ناموفق هستند. ضمنا تنها وجود نداشتن موانع موجب ایجاد تفکر خلاق در سازمان نمی‏شود؛ بلکه عامل تشویق افراد به کارگیری این تفکر موتور محرکه افراد در حرکت به سوی ایده‌های خلاق است .

مقدمه

همه انسانها از استعداد نوآوری و خلاقیت برخوردارند؛ بنابراین نباید آن را فقط در انحصار افراد خاصی فرض کرد. در واقع، جلوگیری از عوامل بازدارنده ظهور خلاقیت مهمتر از وجود استعداد خلاقیت است، زیرا در صورت آزادسازی ذهن از پیش‏فرضها و الگوهای زنجیره‏ای، در مدت کوتاهی می‏توان قدرت خلاقیت و به‏کارگیری فکرهای نو را به نحو چشمگیری افزایش داد . در راه ظهور خلاقیت موانع متعددی وجود دارد . افزایش توان خلاقیت و نوآوری ، در گرو رفع این موانع است .

غلبه بر موانع ذهنی تفکر خلاق

فرضیات نادرست

نحوه نگرش ما نسبت به خلاقیت تاثیر بسزایی بر میزان خلاقیت ما در آینده و روش انتخابی ما برای تشویق دیگران برای بروز خلاقیت خود خواهد داشت.

طبق آمار، دانش آموزان و دانشجویان سال اول بیشترین خلاقیت را دارند ، زیرا هنوز موانع تفکر خلاق به آنها آموزش داده نشده است.

در اغلب موارد ما بیان سلیس و یا حضور ذهن را نشانه فکر قوی می‏دانیم ، چنین فرضیات نادرستی مانع تفکر خلاقانه ما می‏شود.

در همین رابطه راجیش ستی، دانیل اسمیت و وان پارک در مقاله‏ای بیان می دارند که: «تحقیقات ما نشان می‏دهد که مدیران باید بعضی از فرضیات پذیرفته شده در زمینه راههای خلق یک تیم را فراموش کنند و شاید هم آماده قبول مخاطرات بیشتری شوند.به عنوان مثال،اکثر مدیران بر این باورند که تنوع تیم فرا وظیفه‏ای،دسترسی به دیدگاهها و عقاید مختلف، تفکر خلاق را امکانپذیر می‏سازد.اما نتایج تحقیقات ما نشان می‏دهد که صرف انتخاب اعضای گروه از بخشهای عملیاتی مختلف موجب بهبود نوآوری گروه نمی‏شود».

در واقع ، ما در تحقیقات خود تفاوت چندانی در نوآوری گروههای دارای 2 زمینه عملکردی و گروههای با 11 زمینه عملکردی مشاهده نکردیم.هر چند با افزایش تنوع زمینه‏های کاری ، ایده های بیشتری عرضه می‏شود،ولی قدرت حل مسئله تیم به همان نسبت تحلیل می‏رود.انباشتگی اطلاعات می‏تواند در فرایند حل مسئله ایجاد اختلال کند و امکان دسترسی به ایده ها و دیدگاههای بیشتررا از بین ببرد. عامل دیگر اینکه تنوع شدیدی نسبت به زمینه‏های کاری خود دارند و این مسئله توانایی آنها را در هویت‏یابی با تیم جدید به مخاطره می‏اندازد.

برخورداری از هویت فوق العاده اعضای گروه را به یافتن ارتباطات بدیع میان دیدگاههای مختلف تشویق می کند و این خمیر مایه نوآوری است.

در زمینه فرضیات نادرست، ریچارد ‏فلوریدا رابرت کاشینگ(استاد دانشگاه تگزاس) و گری‏گیتس(دستیارتحقیق مؤسسه تحقیقات شهری واشنگتن) نکته جالبی را بیان می دارند: «وقتی افراد به جوامعی تعلق داشته باشند که از سطح بالایی از سرمایه اجتماعی برخوردار هستند،تمایل زیادی به کار با یکدیگر دارند و ریسک پذیرترند و در نتیجه،سرمایه اجتماعی غنی،عامل محرک نوآوری است». اما مطالعات درباره نوآوری در آمریکا خلاف این را نشان می‏دهد.ما دریافتیم که مناطقی با سطح پایین نوآوری دارای سطح بالایی از سرمایه اجتماعی هستند.بر عکس ،مناطقی که در نوآوری بهتر بودند، امتیازی کمتر از متوسط از لحاظ سرمایه اجتماعی داشتند. روابط می‏تواند آنقدر قوی باشد که آن جامعه از خودراضی شود و از اطلاعات و چالشهای بیرونی بی خبر بماند.روابط قوی همچنین می‏تواند باعث رشد نوعی همسانی شود که نوآوری را به تحلیل می‏برد.از طرف دیگر،پیوندهای ضعیف سطحی ،پایه‏ای از تشریک اطلاعات را مجاز می سازد و در ضمن ،اجازه می‏دهد که تازه واردان با نظریات متفاوت بسرعت در شبکه اجتماعی پذیرفته شوند.بنابراین، می‏شود امیدوار بود گروههای اجتماعی با پیوندهای ضعیف مشوق افکار نوآورانه باشند.دستاورد این یافته آن است که شرکتها می‏توانند از آن برای مکان یابی محل استقرار عملیات خود کمک گیرند.

عادات

اینکه یافتن گزینه‏ها متفاوت برای بسیاری افراد کار مشکلی است ، ناشی از آموزشهای ما در دوران اولیه تحصیل در مدرسه است:

صرفا یک پاسخ صحیح وجود دارد:

بنابراین پس از رسیدن به اولین پاسخ کار را متوقف نکنید. بررسی کنید تا پاسخهای دیگری را نیز بنا بر موقعیت و شرایط پیدا کنید.

نگاه به مسئله به صورت مجزا:

این مسئله به خصوص در مورد افراد متخصص صدق می‏کند. آنها طبیعتا در حوزه کاری خود به صورت باریک‌بینانه متمرکز می‏شوند.آنها فراموش می‏کنند که ورای مسائل روزمره به افقهای جدید بنگرند. بنابراین افرادی که از رویکردی چند رشته‏ای (دیدگاهی وسیعتر) بهره می‏برند ، از نظر سازمانی افرادی با ارزش محسوب می‏شوند.ما باید همه جانبه نگر و آینده‏نگر شویم.

تبعیت از قواعد:

بیش از ایجاد باورهای نوین ضروری است که موانع موجود را زیر سؤال ببریم‌. بویژه مدیران و کارفرمایان لازم است که این عادت را در خود ایجاد کنند.اگر از زیر سؤال بردن سنتها یا معیارهای اختیاری بترسیم ، مطمئنا فرصتهای تفکر خلاقانه را از دست خواهیم داد.

در اینجا لازم است که قدری تأمل کنیم و فرضیه نادرست «تفکر خلاق و شکستن قوانین به شما اجازه می دهد با بی نظمی عمل کنید»، را پاک کنید.بله خلاقیت فعالیتی سازمان نیافته است و گاهی لازم است که در حین بازی با ایده‏ها، «قوانین» را زیر پا بگذاریم.لیکن خلاقیت زمانی بهتر شکوفا می شود که حدود و هدفی موجود باشد. به همین دلیل در حل مسائل به صورت خلاقانه مراحلی وجود دارد . دقیقا به همین دلیل ما آداب‏دانی و رفتار مناسب را در زمان معاشرت با دیگر افراد به جا می‏آوریم. احترام گذاشتن به دیگران و ملاحظه کاری بخش مهمی از محیط خلاقانه را تشکیل می‏دهد.بنابراین ما باید این قدرت تشخیص را داشته باشیم که کدام قوانین در تفکر ربع «B» باید تعلیق شود تا تفکر ربع «D» شکوفا شود و کدامیک قوانین به بهبود خلاقیت کمک می‏کند.

نگرش و انگیزه ها

الف- تفکر منفی:

منفی گرایی، انتقاد و بهانه‌جویی، تمسخر و تحقیر موانع ذهنی‏ای هستند که آثار تخریبی مضاعفی دارند. این موانع نه تنها مانع ذهنی فردگرا هستند بلکه بر روی افرادی که با منفی گرا تماس دارند تاثیر می‏گذارند.

تفکر منفی دیگری که خود مانع خلاقیت است بیم از به سرقت رفتن افکار و ابداعات در هنگام مطرح‏کردن و به مشارکت‏گذاشتن آنها با دیگران است. اما بعضی از شرکتهای آینده‏نگر، گروههای‏کاری تشکیل داده‏اند که بر همکاری تاکید می‏کنند.هدف اصلی این گروهها،مبادله اطلاعات است .

پرهیز از خطر و یا ترس از شکست:

خطرپذیر نبودن زمانی خود را بروز می‏دهد که ما بیش از حد قانون گرا، ایراد‌گیر‌، وسواسی و یا نگران باشیم.

شرکتهای ژاپنی که خیلی زیاد دغدغه کیفیت دارند، به جای اینکه نقص را از دیده‏ها پنهان کنند ، از ظهور خطا در خط تولید استقبال می کنند.

شرکت تری‏ام (3M) خلاقیت را در کارکنانش تشویق می‏کند و پژوهشگران آن مجاز هستند که 15 درصد وقت خود را صرف بررسی ایده‏های خلاقانه و پژوهشهای مورد علاقه خود بکنند.

برای اینکه ایده‏ای خلاقانه تحقق پیدا کند، نیاز به پایداری وجود دارد؛ ممکن است زمانی که خواهیم ایده‏ای را از رؤیای اولیه آن به بازار برسانیم، مجبور شویم، شکستهای اولیه را در چندین مرحله تجربه کنیم.

ماتسن (مدیر مرکز لئونارد- دانشگاه پنسیلوانیا) دریافت، دانشجویانی که در ابتدای پروژه اشتباهات بیشتری مرتکب می‏شوند، سرانجام موفقترین دانشجویان خواهند بود.

ریچارد فارسون یکی از موسسان و رئیس انستیتو علوم رفتاری در کالیفرنیا معتقد است که مدیران می‏دانند که شکست بخشی جدایی ناپذیر نوآوری است. تا وقتی افراد شکست را نقطه مقابل موفقیت می‏دانند و نه مکملی برای آن ،هرگز قادر نخواهند بود خطراتی را که لازمه نوآوری است، بپذیرند.به فراسوی شکست بنگرید.البته شکست داریم تا شکست. بعضی شکستها کشنده هستند، مانند تولید و بازاریابی یک لاستیک نامرغوب. هیچ زمانی مدیریت نمی‏تواند در مورد مقوله‏های بهداشتی و ایمنی بی‏تفاوت باشد. اما تشویق شکست به مفهوم کنار گذاشتن نظارت، کنترل کیفیت یا احترام به اقدامات درست نیست، بلکه کاملا بر خلاف این است. مدیریت‏کردن برای شکست نیازمند آن است که مدیران بیشتر درگیر کار شوند و نه کمتر.

اگرچه اشتباهات به هنگام دست زدن به اقدامات نوآورانه اجتناب ناپذیر، اما مدیریت نمی‏تواند مسئولیت ارزیابی شکستها را بر عهده فرد دیگری بگذارد.رهبران پذیرای شکست،اشتباهات موجه را تشخیص می‏دهند و به آنها به عنوان نتیجه نهایی می‏نگرند که باید مورد آزمون قرار گیرد ، درک شود و تصمیمات آینده بر پایه آن اتخاذ شود. ایجاد تمایز بین شکستهای موجه و شکستهای غیر‏موجه،دو مزیت عمده را دربردارد.اول اینکه ابزاری در اختیار مدیران قرارمی‏دهد تا محیطی به دور از تنبیه برای ارتکاب به اشتباهات ایجاد کنند و در عین حال به آنها اجازه می‏دهد تا پروژه‏های دقیقا طراحی شده‏ را دنبال کنند که اگر با شکست روبه‌رو شوند،اشتباهات سازنده‏ای را به بار خواهد آورد. دوم ، آوردن این امکان برای مدیران است تا بدون داوری ،آن نوع اشتباهات سازنده‏ای را بپرورند که مبنایی برای «یادگیری برای یادگیری» است.با آشکار ساختن آنچه که به کار نمی‏آید، شکستی که از یک پروژه دقیقا طراحی و اجرا شده، سرچشمه می‏گیرد، بصیرتی نسبت به آنچه که مؤثر و موفق خواهد بود ایجاد می کند. بهترین مربیان موفقیت و شکست را در بلندمدت به دست می آورند. رهبران پذیرای شکست در همه زمینه‏ها یکسان عمل می‏کنند و به جای دنبال‏کردن موفقیت ، برافزایش سرمایه فکری سازمان خود (تجربه،دانش وخلاقیت نیروی کار) متمرکز می‏شوند.چگونه؟ از طریق درگیر‏کردن خود.

این مدیران علاقه ملموسی به پروژه‏های کارکنان خود نشان می‏دهند. رهبرانی که راه‌گشا بودند، به جهت صمیمیت با کارکنان و شرکت در بحثهای پرشور و حال در مورد پروژه‏ها و نه به خاطر حدس‏زدن یا انتقاد‏کردن شهرت داشتند.

در حالی که ایده تشویق اشتباهات ممکن است، برای بسیاری از مدیران ناآشنا(یا حداقل کمی نگران کننده) به نظر آید ، اما مدافعان و حامیان سرشناسی نیز دارد.زمانی که جک‏ولش رئیس جنرال الکتریک بود،گفت : «ما به شکست پاداش می‏دهیم» و توضیح داد که انجام غیر از این فقط مانع شجاعت می‏شود.به نظر کترینگ که بعد از توماس‏ادیسون به عنوان به عنوان صاحب نامترین مخترع پیشگام امریکایی شناخته می‏شود،شکست خوردن یک رسوایی نیست و باید هر شکستی را تحلیل کردوعلل آن را یافت.باید آموخت که چگونه هوشمندانه شکست خورد.شکست خوردن یکی از بزرگترین هنرهای جهان است.ولش و کترینگ می‏دانستند که به وجود آوردن محیطی که پذیرای خطر‏کردن باشد، نیازمند این است که بصراحت نشان داده شود که لغزشهایی که در مسیر نوآوری رخ می‏دهد، قابل بخشش هستند.پذیرش اشتباهات نشانه ضعف یک رهبر نیست، بلکه اعتماد به نفس او را نشان می‏دهد.این امر به ایجاد پیوندهای نزدیکتر با کارکنان و همکاران کمک می‏کند.زمانی که اشتباه فاحشی پذیرفته می‏شود، همدلی حاصل می‏آید.

گریز از ابهام

دانش آموزان دبیرستانی و دانشجویان اغلب از ابهام ناراحت می‏شوند.اگر تکلیف شب طولانی داشته باشند، در صورتی که دستورالعمل و اطلاعات مشروح و ویژه ارائه شود، اصلا ناراحت نمی‏شوند. آنها دوست ندارند برای حل مسائل مجبور باشند چیزهایی را حدس بزنند و یا خودشان اطلاعات را استخراج کنند_

بنابراین عجله نداشته باشید که بسیار بسرعت یک موقعیت مبهم را رفع کنید. از زوایای مختلف به موقعیت بنگرید ، سؤالهای بیشتری بپرسید و بخصوص به ذهن ناخودآگاه خود مهلت دهید تا درباره آن ابهام بیندیشد.

 

نوشتن را شروع کنید و اینتر را بزنید