شخصیت چیست؟
شاید بتوان شخصیت را از اساسیترین موضوع علم روانشناسی دانست. مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری ظاهری و اجتماعی است که بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی میکند، قرار دارد. یعنی در واقع، فرد به اجتماع خود شخصیتی را ارایه میدهد تا جامعه بر اساس آن وی را ارزیابی کند. تعاریف متعددی برای شخصیت شده است اما تعریفی که گوردن آل پرت برای شخصیت ارائه کرده هنوز زبان زد همگان است . او گفت: شخصیت همان شخصیت درون فرد است که از سیستم های روانی و فیزیکی تشکیل شده و تنها عاملی است که تعیین کننده سازش فرد با محیطش می باشد. اما با توجه به هدفهایی که ما داریم باید شخصیت را به عنوان جمع کل راههایی بدانیم که یک نفر بدان وسیله در برابر دیگران از خود واکنش میدهد یا بذان وسیله روابط متقابل ایجاد می کند.
عوامل تعیین کننده شخصیت
وراثت و محیط این دو عامل مهم و اساسی باعث شکل گیری هر انسانی چه به لحاظ ظاهری و جسمی و چه به لحاظ روحی و روانی می گردد فراتر اینکه به تازگی عامل دیگری هم به نام موقعیت یا وضعیت مورد توجه قرارگرفته است .
بدیهی است که در این زمینه هیچ پاسخ ساده یا قطعی وجود ندارد.چنین به نظر می رسد که شخصیت در نتیجه هر دو عامل مذکور بوجود می آید.فراتر این که به تازگی عامل دیگری هم به نام موقعیت یا وضعیت مورد توجه قرار گرفته است.بنابراین شخصیت یک انسان بالغ بوسیله دو عامل ارث و محیط تشکیل و با موقعیت های مختلف تعدیل می شود.
وراثت
.مقصود از وراثت عواملی است که به هنگام تشکیل جنین وجود دارند.شکل فیزیکی انسان جذابیت صورت جنس خلق و خوی ترکیب ماهیجه ها میزان انژی و سلامت جسمی از جمله خصوصیاتی است که معمولا بخش یا تمامی آنها را تحت تاثیر وجود پدر و مادر بوده و بر اساس آن شکل می گیرند.در بحث مربوط به نقش ارث در تشکیل شخصیت آخرین توجیهی که در این زمینه می شود این است که شخصیت فرد عبارت است از ساختار مولکولی ژن ها که در کروموزوم قرار دارند.
در مبحث وراثت می توان توجیه کرد که چرا بینی فلانی شبیه پدرش است یا اینکه چرا چانه وی شبیه چانه ی مادرش شده است و یا این که می توان پی برد چرا فلان آقا یا خانم (که پدر و مادرش از نظر بهره هوشی بسیار بالا و از این نظر استثنایی بودند)در فلان حرفه یا ورزش مقام اول را کسب کرده است.ولی در این زمینه هنگامی دیدگاه ها ضد و نقیض است و نتایج متفاوتی گرفته می شود که مثلا یکی از طرفداران نقش وراثت در تشکیل شخصیت مدعی می شود که تنیلی و بیحالی فلان کس بدان سبب است که پدر و مادر او فلان و فلان بودند. اگر قرار بود همه خصوصیات فردی بوسیله وراثت تعیین شود در آن صورت این ویژگی ها به نگام تولد کاملا مشخص می شد و هیچ نوع آموزش و تجربه ای نمی توانست آنها را تغییر دهد.برای مثال اگر کسی سختگیر نباشد ومسائل را جدی نگیرد آن خصوصیت به سبب وجود ژن هایی است که شخصیت وی را تشکیل داده اند و در خصوص تغییر این ویژگی ها او هیچ کاری نمی تواند انجام دهد.در حالی که امکان دارد این موضوع به مذاق متعصبین جهان خوش آید ولی به هیچ وجه نمی تواند توجیه کننده نوع شخصیت فرد باشد.
محیط.
از جمله عواملی که در تشیل شخصیت موثرند عبارتند از فرهنگی که شخص در آن بزرگ می شود نخستین شرایط یا وضعیتی که برای او بوجود می آید.هنجارهای بین افراد خانواده – دوستان و گروه های اجتماعی سایر عوامل نفوذی که وی آنها را تجربه می کند و محیطی که افراد در آن قرار می گیرند.همه این ها در تشکیل شخصیت انسان ها نقش بسیار مهمی ایفا می کنند.
بحث های دقیقی که درباره ارث یا محیط در ایجاد و شکل گیری شخصیت می شود بر محور این نظریه می چرخد که این دو عامل نقش مهمی دارند.ارث اندازه ها یا محدودیت های خارجی را تعیین می کند ولی شیوه ای که فرد خود را با خواسته ها و شرایط وفق می دهد تعیین کننده ی توان بالقوهوی است.
موقعیت
شخصیت فرد ، در حالی که دارای ثبات رویه و پایدار است ، ولی، در موقعیت های مختلف تغییر می کند، خواستها ، تمنیات و میل های گوناگون ، در موقعیت های مختلف باعث می شوند که شخص در هر موقعیتی جنبه خاصی از شخصیت خود را ابراز نماید . در طبقه بندی موقعیت ها آنچه اهمیت می یابد این است که به نظر می رسد این موقعیت ها با توجه به محدودیت هایی که بر رفتار فرد اعمال می کنند ( مثل کلیسا یا جلسه ی مصاحبه ی کارمند) متفاوت باشند و باعث محدود کردن نوع رفتار فرد شوند ولی موقعیت های دیگری هم هستند که این محدودیت ها را به پایین ترین حد می رسانند (مثل گردش در پارک).
شخصیت هم به لحاظ وراثت شکل می گیرد هم اکتسابی است. اما شخصیت مدیریتی حاصل یادگیری است که به 3 قسمت تقسیم می شود:
1- یادگیری شرطی 2- یادگیری ابزاری 3-یادگیری اجتماعی
– یادگیری شرطی
کاری که پاولوف انجام داد در رابطه با غذا ̦̦ سگ و ترشح بزاق بود. او دید وقتی غذا به سگ می رسد بزاق وی شروع به ترشح می کند سپس زنگی را تعبیه کردند هنگامی زنگ زده می شد غذا را می آوردند . بعد از چند مدت صدای زنگ جایگزین غذا شد هر وقت صدای زنگی شنیده می شنیدند منتظر آمدن غذا میشدند. در واقع بخشی از رفتار های ما بدین شکل است.
– یادگیری ابزاری (وسیله ای )
یادگیری ابزاری در مورد تقویت هایی است که صورت می گیرد . ما در درون خودمان ویژگی هایی داریم
اما موقعیتش وجود ندارد (یا این نوع رفتار در محیط استقبال نیست ) پس این رفتار در این موقعیت
خاموش می شود اما در بعضی موقعیت ها رفتار هایی که تقویت شان وجود دارد . رفتار ابزار با تقویت
است که این رفتار را شکل می دهد.
– یاد گیری اجتماعی
خیلی از رفتار های امروزی ما حاصل از برگرفتن رفتار های بزرگتر های ماست بخش اعظمی از رفتارهای کوچکتر ها بر گرفته از رفتار بزرگ ترهاست.
از دیدگاه فروید شخصیت به 3 دسته تقسیم می شود:
1:خود آگاه: بخشی از تفکرات ما ̦که خودمان هم از آن آگاه هستیم
2: نیمه خود آگاه: در این بخش به قسمتی آگاه و به قسمتی ناآگاه هستیم
3: نا خود آگاه: بخشی از تفکرات در وجودمان قرار دارد که اصلا از آنها آگاهی نداریم
در این زمینه دو دانشمند به نامهای جولوف و هری اینگمام پنجره ای را معرفی کردند که به پنجره ی جوهری معروف است
- منطقه ای است که فرد نسبت به خودش “خود آگاهی ” دارد و هم دیگران در مورد فرد آگاهی دارند در واقع آنچه که در فرد وجود دارد دیگران می دانند هم فرد خودش را می شناسد هم دیگران نسبت به اطلاعاتی که فرد دارد آگاهند.
- بعضی از ویژگی شخصیتی که فرد از آنها غیر مطلع است اما دیگران در مورد آن اطلاعاتی دارند مانند غرور
- فرد خودش می داند اما دیگران نمی دانند فرد هنوز باور ندارد و هنوز پای امتحان نیامده و فرد هنوز خئدش را افشا نکرده است
4- نه فرد درباره ی آن اطلاعی دارد نه دیگران . هنوز هیچ کدام یکدیگر را درک نکرده اند
نتیجه: هر چه منطقه ی نشان داده شده بیشتر شود نفوذ افراد به مراتب بیشتر خواهد بودو ارتباط سالم در مدیریت بوجود می آید.
ویژگی های عمده شخصیتی:
کانون کنترل:
مركز كنترل به معني آن است كه يك فرد موفقيتها و شكستهاي خويش را به علتهاي دروني نسبت مي دهد يا بيروني. افرادي كه معتقدند سرنوشت زندگي و پيروزي و شكستهايشان تحت كنترل خود و تلاششان است، داراي مركز كنترل دروني و افرادي كه اعتقاد به اين دارند كه حوادث زندگي تحت تاثير نيروهايي خارج از كنترل و نفوذ آنان است، داراي مركز كنترل بيروني هستند. افراد با مركز كنترل دروني، تلاش بيشتري براي پيشرفت و ارتقا از خود نشان مي دهند، به دنبال برقراري ارتباط مناسب با افرادند و داراي خلاقيت و ايده هاي نو هستند. پاداشهاي دروني كار از قبيل موفقيت در كار و حسن انجام كار براي آنها مطلوب تر است. اين در مقابل پاداشهاي مطلوب افراد با مركز كنترل بيروني مانند اضافه حقوق و امنيت شغلي است. اين افراد به نسبت افراد با مركز كنترل بيروني داراي درآمدهاي بالاتر و مشاغلي با رتبه و جايگاه اجتماعي بالاتر هستند. در مقايسه افرادي كه مركز كنترل دروني دارند به دليل تلاش براي كنترل و نفوذ بر ديگران، تمايل بيشتري به استفاده از تاكتيك هاي خود شيريني از خود نشان مي دهند.
منحصربودن وظيفه كاري به شغل فرد و ميزان مهارت وي در آن بستگي دارد. زماني كه شغل و مهارتهاي فرد آن قدر برجسته نيست كه وي را از ديگران متمايز سازد، تلاش مي كند تا ازطرق ديگري نظير خودشيريني به تاثيرگذاري و نفوذ بر ديگران دست يابد
ماکیاول گرایی:
افراد ماكياول گرا تلاش مي كنند از طريق دغل كاري و فريب ديگران قدرت و نفوذ خويش را گسترش دهند و به اهداف خويش دست يابند. اين افراد توجه كمي به احساسات و وضعيت ديگران دارند. نسبت به طبيعت انسان ديدگاه منفي دارند (انسانها قابل اعتماد و مسئوليت پذير نيستند) و از شيوه هاي ارتباطي فريب كارانه استفاده مي كنند. مطالعات نشان مي دهد افرادي كه داراي شخصيت ماكياول گرا هستند از تاكتيك خودشيريني استفاده مي كنند.کسانی که از نظر شخصیتی به مقدار زیادی این ویژگی را دارند موفق تر هستند وکمتر غیبت می کنند و بیشتر دیگران را ترغیب می کنند ولی بازدهی این افراد در عوامل موقعیتی تعدیل می گردد. ویزگی شخصیت طلبی در موارد زیر تعدیل می گردد.1- هنگامی که این افراد به صورت مستقیم با دیگران روبرو می شوند. 2- هنگامی که قوانین و مقررات در موقعیت یا وضعی که با آن رو به رو می شود کمتر حاکم باشد آنان بی محابا عمل می کنند 3- در گیری عاطفی با مسایل جزیی یا امور دور از هدف مورد نظر که موجب کم رنگ شدن این ویژگی گردد.
مناعت طبع یا عزت نفس:
عزتنفس عبارت از میزان یا درجهای است که افراد خود را دوست دارند. عزتنفس نیازی در سطوح بالای طبقهبندی نیازهای مازلو است که برای مدیریت در سازمانها و شخص از اهمیت زیادی برخوردار است.این نیاز در دو شکل احترام شخص به خود و کسب موفقیت و شایستگی، و همچنین نیاز به داشتن مقام اجتماعی و مورد تقدیر قرار گرفتن وجود دارد.
سازش با موقعیت
نیز به توانایی فرد در هم سو کردن رفتار خود با عوامل خارجی و موقعیتی اشاره دارد. کسانی که چنین خصوصیتی دارند در موقعیتهای گوناگون رفتار متفاوتی از خود بروز میدهند. بنابراین، بین آن چیزی که هستند و آنچه که انجام میدهند (از نظر ثبات رویه در رفتار) رابطه بسیار مستحکمی وجود دارد.تغيير رفتار بر اساس تغيير وضع، انعطاف پذير بودن, وفق دادن خود با شرايط جديد، تنظيم كارها بر اساس شرايط از جمله ویژگی های شخصیتی این افراد است
بين ويژگي هاي شخصيتي عزت نفس و سازگاري با موقعيت كاركنان با متغير تعارض سازماني )بين فردي ) رابطه معني دار معکوس وجود دارد . به عبارت ديگر، با افزايش ميزان عزت نفس كاركنان و سازگاري با موقعيت كاركنان، ميزان تعارض سازماني(بين فردي)كاهش مي يابد
خطر پذیری
انسان ها از نظر گرایش به خطر پذیری متفاوت اند. این که مبتنی بر پذیرش یا اجتناب از خطر است بر مدت زمان تصمیم گیری یک مدیر و مقدار اطلاعات مورد نیازش برای تصمیم گیری نیز اثر گذار است. نوع مشاغل، تعیین کننده ی سرعت عمل در تصمیم گیری است
شخصیت نوع A،
کسی که از نظر شخصیت، نوع A باشد، سعی دارد با سرعت و دستپاچگی در کوتاه ترین زمان به بیشترین پیشرفت دست یابد و هر گاه ایجاب کند، در برابر گرو ههای مخالف و هر چیزی که سد راههش باشد به شدت مقاومت و مخالفت خواهد کرد. کسی که از نظر شخصیت در گروه A قرار نگیرد همیشه تحت نقش و فشار روانی زیاد است و همیشه احساس می کند فرصت کافی ندارد و پیوسته برای کارهای خود وقت خاصی را تعیین می کند. کسی که دارای این ویژگی است کارها را به سرعت انجام می دهد، چنانچه به پست مدیریت برسد هر روز چندین ساعت اضافه کاری می کند و همیشه خود را در وضع رقابتی می بیند. به ندرت امکان دارد که خلاق باشد و بیشتر به تجربیات گذشته تکیه می کند و معمولاً واکنش یکسانی در برابر مسائل و مشکلات متفاوت نشان می دهد.
شخصیت نوع B: چنین فردی هیچ گاه سراسیمه نیست، نمی خواهد دست به کارهایی بزند که پایان ندارد، احساس نوعی آرامش می کند و نباید دائم محاسباتی را انجام دهد. به جای به رخ کشیدن مدیریت و مقام خود، ترجیح می دهند که با دوستان خود خوش بگذراند. معمولاً کسی که از نظر شخصیتی در گروه B قرار گیرد به رأس هرم سازمان می رسد و پست های مدیریت ارشد را احراز می کند. چرا که در کارها عجله ی کمتری به خرج داده و امور را به صورت استادانه انجام می دهند، خلاق بوده و تنها به رقابت و کارهای با عجله اکتفا نمی کنند.
تناسب شغل با شخصیت:
در نظریه ی معروف جان هالنر درباره ی تناسب شغل با شخصیت این موضوع به بهترین طریق بیان
شده است. نظریه ی مزبور بر این تصور قرار دارد که رغبت یا علاقه ی فرد با محیط کارش متناسب
است . این محقق 6 نوع شخصیت ارائه می کند وپیشنهاد می نماید که رضایت شغلی و میل به ترک
شغل به درجه ای بستگی دارد که فرد می تواند به صورتی موفقیت آمیز شخصیت خود را با یک محیط شغلی وفق دهد.
واقع گرا ← سازش کار و مرد عمل ← مکانیک، کارگر خط مونتاژ، کشاورز
کاوشگر ← تحلیل گر، مستقل ← اقتصاددان، ریاضی دان، گزارشگر
اجتماعی ← صمیمی، گرم ← مدد کار اجتماعی، معلم و مشاور ، روانشناس
سنت گرا ← مرد عمل، انعطاف ناپذیر ← حسابدار ، مسئول بایگانی ، مدیر شرکت
سوداگر ← جاه طلب ، سلطه جو ← وکیل ، متخصص روابط عمومی
هنرمند ← خیال پرداز، احساسی ← نقاش ، موسیقی دان